چرا معماری؟ چطور شد که معماری رو انتخاب کردی؟
چرا معماری نه؟ حقیقتاً من از زمان بچگی بینهایت علاقهمند بودم به حوزه طراحی. هشت سالم بود میپرسیدن میخوای چی کاره بشی، میگفتم مهندس طراح. یعنی هم دوست داشتم مهندس بشم و هم دوست داشتم یه چیزی رو طراحی کنم. این چیزی بود که حالم رو خوب میکرد و آرومتر میشدم، چون بینهایت بچهی پر جنبوجوشی بودم. و وقتی صدایی از من در نمیاومد یا خواب بودم یا با یک قلم و کاغذ سرگرم بودم. از طرفی چون پدرم نجار بود، توی کارگاه ایشون همیشه با چوبهای کوچیک و بزرگ یه سری احجامی رو میساختم. و این چیزی بود که باهاش سرگرم میشدم. هیچ چیزی به اندازهی این خوشحالم نمیکرد یا راضیم نمیکرد.
بعد از مدتی، سعی میکردم که با احجامی که کوچیک و بصورت بلاک هستن، حجم بزرگتری بسازم، سعی میکردم اونارو هم تولید بکنم. این روند هر چی که پیش میرفت، علاقهی من بیشتر میشد. تا اینکه اوایل دبیرستان یکی از اقواممون مجله معماری خریده بود، من مجله رو دیدم، ورق زدم و به شکل عجیبی شیفته اون مطالبی شدم که توی مجله بود.
ازشون خواهش کردم که به من بگن از کجا خریدن و رفتم یدونه عین همون رو خریدم و بعد شماره بعدی رو خریدم و ادامه پیدا کرد تا اینکه در دوران دبیرستان احساس کردم که باید یه سری ابزار بلد باشم که بتونم حرفم رو یا اون دیزاینی که توی ذهنم هست رو بتونم ارائه بدم. اون موقع خیلی راحت میتونستم چیزی که تو ذهنم هست رو اسکچ بزنم اما مخاطب یه چیز حرفهای تری میخواست و من فکر کردم که باید ارائهی بهتری داشته باشم.
منتها اون سال پدرم تازه به رحمت خدا رفته بود و من میرفتم تهران و شبانه و جمعهها تهران کلاس مینسشتم و شبانه دوباره برمیگشتم. تا اینکه این تبدیل شد به یه سری کلاسهای نرمافزار و یه سری کلاس معماری داخلی و این دیگه هی قوت گرفت و با دانشگاه مسیرم هدفمند شد و اتفاقاتی که توی این چند سال روی من تاثیر گذاشت که حالا مارو بیشتر سوق داد به این سمت که توی بازه های زمانی مختلف یا در قالب های مخلتف کاری حرفهای و آکادمیک بود.
گاهی اوقات جایزه میگرفتیم و … که باعث میشد مصممتر بشم برای حضور توی این مسیر که فکر می کنم توسط یه سری اساتید وارد مسیر درستی شدم. مسیری که عزیزان تائید میکردن رو سعی کردم پیش برم و من فکر میکنم که این خیلی بیش از هرچیزی به من کمک کرد. یعنی راهنمایی کسایی که از من بیشتر تجربه داشتن و ازم بیشتر میدونستن. این بینهایت به من کمک کرد تا مسیری که برای من بود رو پیدا کنم.
آقای کهزادی توی دوران دانشگاه چه تجربههایی کسب کردی یا بنظرت چه بخشهایی از دوران دانشگاه تاثیر گذار بود یا اگر کسی بخواد الان توی دانشگاه کارا هایی بکنه که براش مفید باشه، چه پیشنهادهایی بهش میدی؟
من فکر میکنم دانشگاه بیشتر از هر چیزی تو رو در مسیر قرار میده و ارتباطات به وجود میاره و همزبان پیدا میکنه برات. تو توی دانشگاه میتونی برای مهاجرت تحصیلی خودت، اون آدمی که باید بهت کمک کنه رو پیدا کنی. یا بخوای با فلان معمار کانکت بشی، دوستی بهت کمک میکنه. یا استادی تو رو راهنمایی کنه که چطور میتونی دفتر معماری خودترو داشته باشی. من احساس میکنم که دانشگاه بیشتر از هر چیزی، حداقل توی ایران به ما این امکان رو میده.
منتها در وهلهی بعدی من فکر میکنم اتفاق دیگهای که دانشگاه رقم میزنه اینه که به زور به ما یه سری تمرینات میده. یعنی چی؟ یعنی تو داری یه پایاننامه میبندی و اون یه فرصت خیلی خوبیه که تو ازش استفاده کنی و پروژه رو بصورت حرفهای ببندی و خوبیش اینه که بعدش تو داوری میشی و داورها آنالیزت رو بهت میدن و بنظرم این بخشِ خوبش هست و پایان هر ترم بر اساس طرحی که اون ترم داشتی یکبار خودت رو امتحان میکنی و تو مجبوری اینکار رو بکنی.
دانشگاه یک خوبی دیگهای که داره، البته این همه خوبیهایی که من دارم توضیح میدم نمیدونم چرا هیچ کدوم به معنای واقعیِ دانشگاه نمیپردازه. دانشگاه قراره اونجا به تو یاد بده که چطور میتونی معمار بشی منتها فکر میکنم که تو رو آزاد میکنه و رها میکنه از روزمرگیها، تو رو بیرون میکشه و شاید تو رو از فضای زندگی و از شهری که داری توش زندگی میکنی، از خانوادهت از مسئولیتهایی که بهت سپرده میشه تو رو آزاد میکنه و تو رو وارد فضای دیگری میکنه که به راحتی میتونی اونجا کار پژوهشی انجام بدی.
اگر بخوای بتونی مطالعهی تخصصی انجام بدی توی حوزههای مختلفی که به تخصصات برمیگرده ریسرچ داشته باشی یا خودت رو ارتقاء بدی. من فکر میکنم این مهمترین خوبیهای دانشگاه هست، ولی در اصل اون باید به تو بگه که چطوری باید بتونی معمار بشی که من تاحالا ندیدم همچین چیزی!
خب پس بخش مهمی از مسیر محمدرضا کهزادی برای اینکه برسه به اینجا، خارج از دانشگاه اتفاق افتاده. میخوام یک روایتی در مورد تایم لاین خودت از دانشگاه تا دفتر معماری شخصی به ما بگی.
من ۸۷ رفتم دانشگاه. با یک رتبه خیلی بد برای دانشگاه آزاد نور. اصلاً هم دانشجوی خوبی نبودم به هیچ وجه و هیچ وقت نمرههای خوبی نمیگرفتم. نهایتاً توی درسهای تخصصی که دوستش داشتم، مثلاً طرحها معمولاً بد نبود. بخاطر اینکه هیچوقت اون چیزی که من فکرشرو میکردم نبود. این داستان ادامه داشت تا ترمهای آخر. ترمهای آخر چون یک مقدار فضا تخصصیتر شده بود و عمدهی دروسی که ما داشتیم میگذروندیم، درسهایی که من دوستش داشتم بود.خیلی بهتر شد اوضاعم و با عشق انجام میدادم اینکار رو.
سال ۹۱ بود که پایاننامهم رو دفاع کردم و توی این تایم من داشتم پروژههای جسته گریختهای که بهم مراجعه میشد رو انجام میدادم و خیلی پروژههای کوچکی بودن. و بیش از نود درصدشون اجرا نمیشد که جای شکر داره. سال ۹۲ اعزام شدم به خدمت که فکر میکنم که بدترین اتفاقی بود که میتونست بیفته و مسلماً هم من و هم دیگران رو عقب میندازه. چون دقیقاً زمانی بود که ما میخواستیم بلند شیم و منتها یک وقفه دو ساله اون رو تحت تاثیر قرار داد و خدارو شکر من توی منطقه بودم و تونستم تا حدی رفت و آمد کنم.
سال ۹۳ دفترم رو تاسیس کردم و شروع کردم به کار بصورت جدیتر. این قصه ادامه داشت تا ۹۴ که خدمتم تموم شد و رفتم دانشگاه برای کارشناسی ارشد تهران مرکز. اونجا اساتیدِ خیلی خوبی بودن و روابط خیلی خوبی وجود داشت که امکانات خوبی رو در اختیار ما میگذاشت. مثلاً همونجا میتونستم با یه کسی که قبلاً از رسانه دنبال میکردم یا توی مجلات داشتم میخوندمش، بتونم دو ساعت سر کلاسش بشینم و این ارتباطات خیلی به ما کمک میکرد و این رفت و آمد و سختی که وجود داشت باعث میشد من بیشتر قدر بدونم.
این داستان ادامه پیدا کرد تا سال ۹۵ که دفتر خودم رو تاسیس کردم و دفتر معماری خودم رو شروع کردیم و چند تا پروژه اتفاق افتاد و یکی دو تا پروژهمون ساخته شد که خیلی اتفاقای خوبی بود. چون توی منطقه ما کسی نمیپذیرفت که این طرحهایی که میکشیم رو یه روزی بسازیم یا ساخته بشه و خدارو شکر چند تاش ساخته شد و یدونهش هم خودمون ساختیم. یعنی خودمون مجریش بودیم. این باعث شد که تا مراحل جلوتری توی پروژه حضور داشته باشیم و حرفمون برو داشته باشه.
این توی منطقه ما خیلی مهمه، چون سازنده نظر خودش رو اعمال میکنه، پیمانکار نظر خودشرو و کارفرما هم همینطور و زمانی که اون پروژه ساخته شد و منتشر شد خیلی به ما کمک کرد و بعدش پروژه ویلای سفید رستم رو داشتیم که خیلی پابلیش شد و همزمان ما برای جایزه معماری آسیا توی برلین و جایزه معماری خاورمیانه توی دوبی کاندید دریافت جایزه شدیم.
جایزه دبی خیلی برای ما بزرگ بود، بخاطر اینکه کسایی که توی این دسته یا دسته دیگه بودن دفاتر بزرگ دنیا بودن. مثلاً توی دسته ما شرکت ادکینز بود یا جی تی پارتنرز بود که آفیس های خیلی بزرگی توی دنیا هستن یا مثلاً توی دسته مشابه، دفتر زاها حدید بود و رنزو پیانو بود اگر اشتباه نکنم با اپرای دبی اومده بود و ما رفته بودیم یجوری فقط با اونا عکس بگیریم و زمانی که اسم کاندید ها رو اعلام کردن ما هم جزو برندهها بودیم و این برای ما خیلی خوشحال کننده بود و همین مسئله توی منطقه برای ما مفید بود و این جایزه بیشتر از یک جایزه برای ما عمل کرد و باعث شد که ما خیلی پابلیش بشیم و کسایی که ممکنه کار ما رو نمیشناختن پیدامون کنن و این به ما خیلی کمک کرد.
این روند ادامه پیدا کرد و یک سری جوایز مشابه در سالهای بعدی برنده شدیم و پروژه های مختلفی از ما، فرآیند ساختشون شروع شد. بخش ساخت دفتر رو راهاندازی کردیم، یعنی یک آفیس دیگهای رو برای حوزه ساخت و پیمان کاری پروژه هایی که خودمون دیزاین میکردیم راهانداختیم. این ادامه داشت و بچههای جدیدی به ما اضافه شدن.
پروژه های مختلفی به ما سپرده شد و یه سری اتفاقات جدیدی رو رقم زدیم. مثلاً سازههای خاصی که توی منطقهی ما خیلی کار نشده بود رو وارد کردیم. اتفاقاتی که هنوز کسی بهش پرداخت نکرده بود رو سعی کردیم رقم بزنیم و یک مقدار با جسارت بیشتری با پروژه ها برخورد کنیم. چه میدونم اگر نظام مهندسی به ما میگفت که حتماً باید صد و بیست سانت کنسول بکنید ما عمداً میرفتیم سراغ کنسول هفت، هشت متری و چالش زیادی همراه داشت برامون و میجنگیدیم با این قضیه.
روند ادامه داشت تا سال ۹۸ که ما ویلای مشرف رو طراحی کردیم و ساختیم و خیلی دیده شد و یک سال بعد جایزه دوسالانه معماری ایران رو برد. در طول این سالها دفتر رو یک مقدار بزرگتر کردیم و تغیراتی ایجاد کردیم و بچه های بیشتری بهمون اضافه شدن و وزه های بیشتری رو توی دفتر ران کردیم و تونستیم وارد دسته و زمینه های دیگه بشیم.
مثلاً تونستیم دو سه تا فضای صنعتی دیراین کنیم و تونستیم وارد بازار خارج از کشورمون بشیم در همین یکی دو سال اخیر و یک سری مراحلی که الان وجود داره؛ مثلاً بخش آکادمیکرو پر رنگتر کردیم و یک مقدار توی حوزه پژوهشی بیشتر کار کردیم و این داره میره جلو و ادامه داره.
بنظر میاد موضوع مهمی که معماران و دفاتر معماری با ورود به حوزه ساخت تجربه میکنن اینه که اون جنبه و اون نگاه آرمانی و هنری که دانشگاه به ما دادهرو تعدیل میکنه و ما با واقعیتهای ساخت و اجرا هم بیشتر آشنا میشیم و احتمالاً کار هامون در ادامه راحتتر و بهتر اجرایی میشه و شاید پروسه طراحیمون هم بهتر بشه. نمیدونم چقدر موافقی با این موضوع؟
کاملا همینطوره. زمانی که تو نشستی کلی وقت گذاشتی و یک دیزاینی انجام دادی. و چه میدونم یک کنسولی توی پروژه دادی یا اتفاقی سازهای رقم زدی یا یک دیتیل آهنی تولید کردی. و میری توی کارگاه مثلاً اون مجری اسکلت یا آرماتور بنده برمیگرده بهت میگه نمیشه، یهو کل اون برج رویاهایی که توی ذهنت ساختی همهش میریزه پایین. یا میشه اون نمیخواد یا در هر صورت اون کسی هست که اونجا وایستاده و میگه که نمیشه. بخاطر همین واقعاً من فکر میکنم توی حوزه اجرا آدم دقیقاً روبرو میشه با خودِ واقعیت.
اگر اتفاقی بخواد اونجا بیفته اون تویی که باید رقم بزنی و دقیقاً تو کسی هستی که این ایده رو ارائه میدی. یعنی تو ارائه دادی و خودتم باید مدافع اون باشی و خودتم باید مسئولش باشی و این از همه چیز مهمتره بنظرم. در مدل متداول تو باید چیزی که ارائه دادی و فکر میکنی زیبا هست رو به طرف بسپری و بگی برو ببین چیکار میکنی اما توی این مدل دیگه مسئول اون حرف و دیزاین هستی و این فکر میکنم باعث میشه که محتاطانه تر اون خط رو بکشی.
بخشهای خیلی مهمی که در زمینه پروژهها وجود داره در مورد مسائل اقتصادی و مدیریت مالی اونه. زمانی که تو وارد میشی، متوجه میشی که بهنیهسازی در حوزه سازه، فضا و بخش متریال داری. یعنی یک وقتایی حذف یک ستون از یک جا میتونه پروژهرو خیلی خیلی گرونتر یا ارزونتر بکنه. بخاطر همین، فکر میکنم اینا درسهایی هستن که کارگاههای ساختمانی به ما میدن و در دانشگاه وجود نداره.
یک سوال پر تکرار بین دانش آموخته های معماری و کسایی که میخوان تازه وارد بازار کار بشن، اینه که چطور پروژه معماری بگیریم یا چطور وارد بازار کار معماری بشیم و ارتباط بسازیم و ادامه بدیم این مسیر رو. میخوام ببینم اولین پروژه محمد رضا کهزادی چی بود و چالشهایی که داشت چیا بودن و چطور باهاش روبرو شد؟
حقیقتاً جواب خیلی سختی نداره این سوال. بنظر من تو اگه بتونی خودت رو به یک سطحی برسونی حالا براساس زمانی که توش هستی و شروع کنی خودت رو ارائه بدی مطمئناً تو یک پروژه میگیری. یا اینو پسر خالهت میده، یا بعد از شش ماه بازار بهت میده، یا حتی یک رهگذر یا یک دوست و بلاخره تو یک پروژه میگیری و بنظرم این بخشش مهم نیست.
اما همه این سوال رو میپرسن که چطور اولین پروژه معماری خودمون رو بگیریم و بنظرم این چیز خیلی مهمی نیست و بلاخره این اتفاق رقم میخوره. ممکنه یک آپارتمان پونزده طبقه نباشه یا یک ویلای مجلل در یک منطقه ساحلی ولی احتمالاً طراحی یک ویترین باشه.
اگر دقت کنی هومن بالازاده کافهای رو که طراحی کرده بود توی سال نود سه یا چهار، بیش از هر پروژهی دیگهاش، سر و صدا کرد و اونرو خیلی پابلیش کرد که پروژه فوقالعادهای هم بود. اون آدم قبل این پروژه، کارهای بزرگتر از اون هم داشت، کارخونه هم طراحی کرده بود، آپارتمان و .. و هیچ کدوم اینقدر دیده نشد.
بنابراین جواب من به این سوال، اینه که بلاخره اون پروژه به طریقی میاد اگر خودت رو به اون سطخ رسونده باشی و بتونی اون اعتماد رو برای کارفرما ایحاد کنی که پروژه رو به تو محول کنه. ولی چیزی که مهمه اینه که تو چجوری با اون کار برخورد میکنی؛ یعنی زمانی که اون پروژه بهت سپرده شد چه برخودری با اون میکنی و چقدر ازش استفاده میکنی، آیا اونرو به شکل فرصت میبینی یا نه؟
تو فکر میکنی مثلاً من از اولین پروژه خودم سود کردم؟ از پروژه اولم نه، از پروژهی چهار سال پیش یا سه سال پیشم سودی کردم؟ تو فکر میکنی دریافت من برای مثلاً برای ویلای مشرف چقدر بود؟ منظورم رقم خالصی که برای من میموند هست. اون پروژه، فاصله یک ساعت و نیمی از من قرار داشت و من شاید بیشتر از سیصد بار رفتم و برگشتم سر پروژه و هر رقمی هم گرفته بودم، انقدر نمیشد! اون موقع انقدرها هم دستمزد بالا نبود و دستمزد ما هم نسبت به نُرم منطقه بالا نبود و ما هیچ پولی هم بابت نظارت نگرفتیم.
اما ما اون محصول رو به شکل فرصت دیدیم، یعنی تنها چیزی که داشتیم بهش نگاه میکردیم محصول نهایی اون پروژه بود که بتونیم شِیرش کنیم و دیگران بتونن اونرو ببین توی منطقهی خوبی که قرار داشت و بقیه سازنده ها ببینش و … بنابراین ما به شکل فرصت نگاه میکردیم به این موضوع.
ما میدونستیم که عمده مخاطب ما کسایی هستن که دارن توی شمال ویلا میسازن و یک سودی میکنن و میفروشن. ما دنبال یک راهکاری بودیم که بگیم، چجوری میشه اون ویلا رو که شما دارین میسازین، ارزونتر ساخت و گرونتر فروخت. در عین حال ما باید خواستههای کارفرما رو هم جواب میدادیم و پروژهای رو میساختیم که از لحاظ اقتصادی بهنیه و اکونومی باشه.
علاوه بر این ما باید کاری میکردیم که باقی اعضای اون شهرک خوشحال بشن از ساخت این پروژه در مجتمع. یعنی باعث بشه که قیمت زمین توی اون شهرک بالاتر بره و خداروشکر همه این اتفاقات افتاد. یعنی کارفرمای پروژه ما راضی بود، خودمون ازش تا حدی که توان داشتیم راضی بودیم، دِیتایی که برای مجری پروژه ارائه شد اون رو راضی کرده بود، باقی ساکنین اون شهرک برای من عکس میفرستادن و هر موقع منرو میدیدن باهام خوب برخورد میکردن و این نشون میداد که پروژه بهشون سود رسونده بود.
این یک الگوی خیلی خوب شده بود برای کسایی که داشتن پروژه این چنینی میخواستن، یعنی پروژه ویلایی. اونا این پروژه رو میدیدن و میگفتن که قیمت ساخت پروژه بالا نیست، چون خودشون هم سازنده و هم فروشنده بودن، جفتشون رو آنالیز میکردن و میگفتن این پروژه خیلی خوب به فروش میره و قیمت بالایی مییشه بهش اختصاص داد. البته کارفرمای ما فروشنده پروژه نبود و میخواست استفاده کنه ازش.
ما این رو به شکل فرصت دیده بودیم و همین امروز هم همینطوره و خیلی از پروژه هایی که داریم سعی میکنیم به عنوان فرصتی بینیم که دیگه قرار نیست اتفاق بیفته و چه پروژه در گوشهای از روستا باشه، چه کارخونه بزرگ باشه یا مال در اورنج کانتی آمریکا باشه همهش پروژه های ما هستن و ما به همشون به عنوان یک فرصت نگاه میکنیم. چرا؟ چون تا آخر عمر قراره توی این پوزیشن بایستیم و حداقل پوزیشن اصلی من و کارکاتر اصلی من معمار هست.
ممکنه که یک بیزینسی رو بصورت همزمان داشته باشم. و مبلمان رو هم از شرکت من خریداری کنی. ممکنه که یک شهرک ویلایی داشته باشم. منتهی همه من رو به عنوان معمار میشناسن. بنابراین خیلی نیاز به این دارم که تمامی پروژه هارو به شکل فرصت ببینم. پس رضا اون پروژه اول به شکلی به شما معرفی خواهد شد، منتهی نوع برخورد تو، عامل بقای تو در این کسب و کار هست و بقای تو در معماری. چرا میگم کسب و کار معماری، به این دلیل که بلاخره یک پوزیشن کاری هست و مارکت توش مطرح هست.
به نقطههای خیلی مهمی اشاره کردی که ما توی درسهای دیجیتال مارکتینگ معماری هم خیلی در موردش تئوری داریم و میخوام در مورد این تئوری توضیح بدم. مدلی داریم توی مارکتینگ که اصطلاحاً over-delivery گفته میشه؛ به معنیِ تعهد کم و ارائه فراتر از اون تعهد. شما این کار رو به بهترین شکل انجام دادی، یعنی عملاً گفتی من اینکاری که انجام میدم باید بهترین کار من باشه و وقتی از اون چیزی که طرف انتظار داره یک کار بهتری ارائه میدی، یک داستانی برای گفتن داره و اینرو به آدمای دیگه هم تعریف میکنه و این یعنی توسعه بازار تو. افراد به همدیگه توصیه میکنن که با این معمار کار کن چون من نتیجه خوبی گرفتم و عملاً یک ریفرال مارکتینگ انجام میدی.
تئوری دوم هم نیچ مارکت هست، یعنی شناسایی گوشهای از بازار که بخش مشخص و دقیقتری از بازار هست. وقتی شما مشخص میکنی که برای چه مخاطبی و چه مشتری ایده آلی کار میکنی، عملاً این فرصت رو داری که نیازهای دقیقش رو بشناسی و دقیقاً به اونها پاسخ بدی. بین صحبتهات نکته جالبی گفتی، اینکه چطور ارزونتر بسازیم ولی گرونتر فروخته بشه و این مهمترین دغدغه کارفرمای ما هست.
من خیلی از معمار های جوان رو میبینم که همچین مسئله و مشکلی دارن. که کارفرما زبان ما رو نمیفهمه و نمیتونیم ارتباط درستی برقرار کنیم. من فکر میکنم این مشکل، حاصل اینه که گوش نمیدیم به مخاطبمون و به مشتریمون. که دقیق بشناسیم چه نیازهایی دارن تا بتوینم جوابی بدیم. و ضمن پاسخ به نیاز مشتریهامون، کار خودمون رو هم حفط کنیم و یک کار درست رو ارائه بدیم. که بنظر میاد این اتفاق توی پروژه های محمدرضا کهزادی به خوبی دیده میشه.
دقیقا. توی بخش اول صحبتهات خیلی درست گفتی. جملهای که همیشه به همه دوستهام همکارام و کسایی ازم میپرسن بهشون میگم اینه که بیشتر از اون چیزی که میگیم رو باید ارائه بدیم. بطور مثال این یک کتابچهای هست که بابت یک پروژه ارائه میدیم. یعنی این برای یک ویلا هست و توش بخش های مختلفی از معماری، سازه، تاسیسات، برق، معماری داخلی، نازک کاری و خیلی از جزئیات دیگه که در قالب چهارصد – پونصد صفحه دیتا هست. بنظرت ما تمام این موارد رو به کارفرما گفتیم که اینارو بهت میدیم؟ نه واقعاً. ما اگر خیلی از اینارو نگذاریم و دیزاین نکنیم، کسی به ما نمیگه که چرا اینکار رو نکردی و شاید واقعاً خیلی از کارفرما بهشون سر نزنن و نگاه نکنن. بطور مثال عمده سوالهایی که در طول روز ازمون میپرسن، توی کتابچهشون هست، ولی زنگ میزنن و میپرسن ازمون.
ما در مورد مشتری صحبتهای جسته گریختهای داشتیم، میخوام بطور مشخص بگی که آیا فقط با یک نوع مشتری و یک نوع کاربری کار میکنه دفتر معماری محمدرضا کهزادی یا نه، پروژه های دیگری هم قبول میکنه یا نوع برخودش با این موضوع چطوره؟
ما موقع شروع کار که دفترمون رو راه انداخته بودیم، خیلی سرمون خلوتتر بود. زمان بیشتری داشتیم که بخوایم بررسی و مطالعه کنیم بازار هدفمونرو و کسایی که قراره به ما مراجعه کنن یا قرار باهاش روبرو بشیم. حقیقتاً اون موقعی که من داشتم اینکار رو میکردم و در آستانه شروع کار بودم. دوستام که قبلتر از من وارد بازار کار معماری شده بودن بهم پیشنهاد میکردن که باید بری نظام مهندسی. بعدش میتونی اینطوری پروژه بگیری و الان آپارتمان بازارش خیلی داغ هست. اینا چیزایی بود که همه داشتن اینکار رو انجام میدادن. یعنی یه پروسهای تعییین شده بود و باید میرفتی اینکار رو میکردی و در نهایت پروژهای بهت محول میشد.
چیزی که ما نشستیم و مطالعه کردیم، یه دوست جامعه شناسی هم داشتم. که خیلی توی این بخش بهم کمک میکرد و خودمم خیلی علاقهمند به این حوزه بودم. با مطالعه مردم منطقه و جایی که قرار بود توش کارمونرو شروع کنیم. به یه سری نتیجههایی رسیدیم که خیلی جالب بود. یعنی خصوصیتهای رفتاری بود که مردم منطقه ما با چه شخصی راحتتر کنار میان. بابلیها بنظرم یه خصوصیت خوبی که دارن و در عمده موارد هم خوبه اینه که خیلی نگاه ناسیونالیستی دارن، تا حدی بیشتر سعی میکنن به شهر خودشون برگردن و به شهرشون خدمت کنن.
پزشکهای خیلی حاذقی داریم که بابلی هستن ولی مثلاً ساکن کانادا هستن ولی هر سال چند ماه میان بیمارستان بابل طبابت میکنن. تو توی بیمارستان بابل که میری روی تمام دستگاهها نوشته اهدای فلان و … انقدر به شهرشون عِرق دارن. بنابراین شاید تو به عنوان یه تهرانی نتونی توی بابل موفق باشی. مردم منطقه من مسماً خصوصیاتی داشتن که من سعی کردم که اونارو مطالعه کنم. و باهاش یه برخورد خوبی داشته باشم و بی نهایت اینا جواب داد.
کار دیگه ای که ما کردیم این بود که ما دیدیم، در آینده یا امروز برای منطقهی ما چه اتفاق میفته.ما متوجه شدیم که بعد چند سال یه هجومی رو خواهیم داشت. از کسایی که میخوان بیان شمال و سرمایه گذاری خواهند کرد برای ویلا یا کسایی که میخوان ویلای شخصی بسازن. بیشتر همکارای من عمدتاً تمرکز کرده بودن روی موضوع آپارتمان، ولی اگر ویلایی هم بهشون سپرده میشد انجام میدادن. ولی مسئلهای که بود، اینه که هیچ تیمی بصورت تخصصی به این موضوع نپرداخته بود و دیدیم که اگر مارو به این بشناسن، خیلی تاثیر گذار خواهد بود و خیلی راحتتر مارو پیدا خواهند کرد.
ما شروع کردیم به ویلا دیزاین کردن و خودمون رو توی این زمینه قوی کردن. به این ترتیب، رزونههایی که برای گرفتن کار شناسایی میکردیم به ویلا ختم میشد. و سعی میکردیم افرادی مثل کارگزارای ملک که نفر اولی هستن که با اون کاربر ما برخورد میکنن رو بتونیم بهتر پرزنت کنیم. در واقع خودمونرو یجوری سر راهشون قرار بدیم که به ما برخورد بکنن. و سعی میکردیم یجوری با ماشین حساب با کارفرما صحبت کنیم و اونارو متقاعد بکنیم که این کار لزوماً چیز گرونتری نیست. اما سود بیشتر و محصول ارزشمندتری برای شما به ارمغان خواهد آورد.
چند سال پیش ماکسیما داشتم و توش فضایی هست که بهش میگن جا قرآنی که بالای ضبط هست. این درب همیشه شکسته، یعنی تو هر ماکسیمایی رو چک بکنی، صدردصد یا شکسته یا تعمییر شده. برای منم همین اتفاق افتاد و پیگیری کردم کی اینو تعمییر میکنه و دیدم که بلافاصله یک نفر رو چند نفر از دوستام معرفی کردن توی کرج که گفتن این کارش فقط تعمیر این جا قرآنی ماکسیماست.
برای من خیلی جالب بود که این چجوری ممکنه از این بخش کوچیک و تخصصی کسب درآمد بکنه! رفتم اونجا دیدم برای در جا قرآنیِ ماکسیما صف بود اونجا. چیری که برای من جالب بود، این بود که فرد خودش رو شاخص کرده بود توی اون زمینه و وقتی تو زمانی که اونجا مراجعه میکردی، اون کار رو برات انجام میداد به بهترین شکل. چون که روتینش این شده بود، منتهی زمانی که اونجا میرفتی n تا محصول داشت که به تو ارائه میداد. این شاخص بودن، باعث شده بود که یک ماشین از سیستان بلوچستان، یک ماشین از شهسوار یا یک ماشین از تهران اونجا باشه.
کاری هم که ما کردیم، این بود که متمرکز شدیم روی بخش ویلا. ما در منطقهای بودیم که قرار بود خیلی ویلا ساخته بشه و زمینه ویلا رو هم دوست داشتیم، چون معمار محور هست. یعنی تو زمانی که داری آپارتمان طراحی میکنی. مثلاً آقای صادقی به عنوان کارفرما بهت میگه که به هیچ عنوان تو نمای من بازی نداشته باش چون من ضرر میکنم. و کاملاً با تو با ماشیسن حساب صحبت میکنه و دیزاین تو رو موبهمو چک میکنن.
در صورتی که همین آدم زمانی که داری ویلاشو طراحی میکنی، ممکنه که اگر ورق طلا هم روی نما استفاده کنی خیلی مانع نشه، چرا؟ چون احساس میکنه که کل اون زحمتی که روی اون آپارتمانها کشیده، سودش رو باید بیاره و ببره توی همین ویلا. یعنی زمینهی خیلی خوبی بود برای ما و ما سعی کردیم از این طریق اینرو جا بندازیم. و باعث شد که مارو خیلی راحتتر پیدا کنن.
ما هیچوقت به هیچ عنوان کلاسیک طراحی نکردیم، هیچوقت اون سقفهای انگلیسی و سقفهایی که توی منطقه بود. و باقی کسایی که چنین کارهایی رو بهش پرداخت کرده بودن رو سعی کردیم بهش نپردازیم. ما ویلای سبک بینالمللی و به قول معروف مدرن طراحی میکردیم. به دلیل اینکه ما زود شروع کردیم و به این داستان معروف شدیم. یعنی خیلی از اون چیزی که ما فکر میکردیم بهتر جواب داد حقیقتاً و اون چیزی که ما توی ذهنمون داشتیم حداقل طولانیتر از این بود.
یا حداقل به این میزان نمی دونستیم و فکر نمیکردیم هیچوقت به اینجا برسه. یعنی ما متصور بودیم از معماری کسب در آمد بکنیم، متصور بودیم، شغلی که دوست داریم رو انتخاب کردیم، ولی فکر نمیکردیم که انقدر پیش بره. ما همیشه سعی کردیم بهش پرو بال بدیم، سعی کردیم که بهترش کنیم. سعی کردیم جلو تر از خواستههایی که از ما مطرح میشه به عنوان یک پروژه باشیم. سعی کردیم بیشتر از اون چیزی که کارفرما از ما میخواد بهش بدیم. اما فکر نمیکردیم که این پتانسیل اینقدر توی این منطقه به وجود بیاد.
این باعث شد که مثلاً اگر میخواستی یه ویلای مدرن توی شمال بسازی احتمالاً ما رو بین اون دو سه تا شمارهای که بهت میدادن پیدا کنی. و این باعث میشد که ما این رو رصد بکنیم و ببنیم که چجوری میتونیم این روند رو بهتر کنیم. چجوری میتونیم توی این پنج شش تا شمارهای که مثلا طرف داره سرچ میکنه توی ترازهای بهتری دیده بشیم. بررسی میکردیم که چجوری مارو سرچ میکنه و خودمون رو آماده میکردیم برای زنگ اولی که به ما میزنه.
یه چیزی که ما بهش خیلی میپرداختیم، حالا ما خیلی تا حالا این مطالب رو انقدر شفاف بیان نکردیم. ولی انقدر که این چهارچوبرو خوب پیش بردی از لحظهای که با من تماس گرفتی تا لحظهای که این دعوتنامه رو فرستادی، انقدر درست بود که انگیزه پیدا کردم با هم گفتگوی خوبی داشته باشیم. چیزی که ما خیلی پیگیرش بودیم و دنبال میکردیم و میکنیم، رصد چیزی بود که مردم به ما میگفتن و میگن. یعنی ما خیلی دوست داشتیم مدیریت کنیم تعریفی که از ما میشهرو. حتی اگه یک طیفی هستن که در مورد ما بد میگن، ما سعی میکردیم اون بدگویی رو مدیریتش کنیم. یعنی سعی میکردیم بد بگه ولی بدی که من میخوام رو بگه و این خیلی کمک میکرد و نتیجهش واقعاً برمیگشت.
من احساس میکردم که یک سری از کارفرماها بجای اینکه بیان مارو از طریق هنرمون ارزیابی کنن، از روی قیمتمون ارزیابی میکردن و این اصلاً خوب نبود و من دوستش نداشتم. ولی حقیقتاً این یک ابزاری بود که به ما اجازه اینرو میداد که راحتتر شناسایی بشیم. ما سعی میکردیم اون طیفی که به این قضیه فکر میکنن، به عنوان یک معمار گرون به ما نگاه بکنن. نمیدونم این حرفایی که میزنیم چقدر برامون خوب یا بد هست ولی امیدوارم که بتونه کمک بکنه.
خداییش من دوست نداشتم هیچ وقت معماریم، معماری گرونی باشه. هیچ کسی فکر نمیکنم تا به امروز اومده باشه سر این میز با من صحبت کرده باشه و بگه کهزادی سر قیمت با ما راه نیومده. ممکنه عنصر قیمترو به عنوان یک بهانه در نظر بگیرم که اون پروژهرو نگیرم. چون احساس میکنم یه سری پروژهها میتونه برای ما بار منفی داشته باشه، هر چقدر که سود خوبی داشته باشه. ولی غیر ممکنه کارفرمایی با من صحبت کرده باشه و نگه که کهزادی خیلی آدم اقتصادیای نیست توی پروژهای که دوست داره و مطمئنم از این.
کاری نداریم، ولی اون طیفی که مد نظر ما بود که مارو معمار گرونی بدونن یا معماری ما رو معماری گرونی بدونن.ما سعی کردیم اینرو به اونا منتقل کنیم. یعنی میدیدم که اون طیف وقتی بهشون میگن چرا سه تا شهر اونورتر رفتی دکتر و از دکترای حاذقی که توی منطقه بوده استفاده نکردی. تعریفی که از اون دکتر میکنه تعریف تخصصی نیست. نمیگه که مثلاً لوزهرو این شکلی عمل میکنه و پزشک منطقهی من اینطوری نمیکنه. میگه چه میدونم فقط پونصد هزار تومن پول ویزیتش هست. این خیلی بده و چیزیه که هست!
جهت دسترسی به گفت و گوهای بیشتر به این صفحه از سایت مراجعه کنید.