گفت و گوی اختصاصی caoi با حسین شیخ زین الدین
حسین شیخ زین الدین :
قبل از هر چیز بایستی مسئله آموزش را مطرح کنم آموزش به نظر هر کس متفاوت است ولی به طور عموم عبارتست از انتقال مجموعه ای از فرهنگ که شخص را تبدیل به عنصر مفیدی برای ساخت حیات خویش و جامعه ای که در آن زندگی میکند می نماید.
بدیهی است که روابط مشخص و ثابتی که در علوم مثبته وجود دارد نمی تواند در حیطه علوم انسانی خاصه هنرها صادق باشد چرا که هنر از یک سو به مسائل عینی و از سوی دیگر به ذهنیات و روح انسانی وابسته است که این دومی یا نامعین است و یا حداقل تا به امروز دقيقا شناخته نشده است.
لذا وقتی بحث راجع به تعلیم و انتقال یکی از مصادیق هنر است نوعی عدم حتمیت در ذات قضیه موجود است. بیشتر حرفها مربوط به تجربه های گذشته میشود و حدسها برای آینده چندان محکم نیست. علاوه بر مسئله فوق باید دانست که ما در مرز تحول و تغییر هستیم این تغییر ناشی از عوض شدن بنیادها و عملکردهای اقتصادی و سیاسی و خلاصه نهادهای زیربنائی اجتماعی است که متقابلاً به روی تمام روابط اجتماعی فشار می آورد مقصودم از تأثیر متقابل آن است که اقتصاد علت میشود که طرز تفکر اجتماعی عوض شود و این عوض شدن طرز تفکر متقابلاً و دو مرتبه حرکت اقتصادی را عوض می کند.
در گذشته جامعه ما یکدست بود. بدین معنی که بافتی منطقی از روابط اجتماعی، مذهبی، اخلاقی و فرهنگی و اقتصادی بر روابط افراد حاکم بودند.
الگوئی موجود بود که افراد موقعیت خود را با آن مرتباً تثبیت میکردند. مذهب و اخلاق روابط معنوی را بر تمام افراد گسترش میداد. بالطبع سلیقه ها – نیازها و فرهنگ تابع فرم منطقی و مشخصی بود. در این جامعه یکدست، معماری و هنرهای دیگر ناچار منظم و تصفيه شده و از اصالت برخوردار بود. چون نیازها انتظام یافته بود پاسخ به آن نیز از منطق و نظم پیروی می کرد .معمار در متن جامعه ای بود که برایش کار میکرد و افراد به پیروی از خلاقیت و قدرت فکری خویش حرفه خود را دنبال میکردند.
امروز این سنت شکسته شده بحث در این نیست که آیا باید میشد یا نه و جبر زمان و نفوذ عوامل کامل کننده تمدن بشری چگونه باعث تحول میشود و غیره. بحث در این است که تحول واقع شده و ابعاد تازه به وجود آمده منتهی نه از بطن جامعه و نه با رشد جامعه بلکه به صورت تزریق و به صورت پیشنهادها و راه حلها. زیرا تمدن قرن هشتم و تمدنی که به عنوان فرهنگ برتر مورد نظر و تقلید ما است متعلق به نوعی زیربنای اقتصادی و خلاقی و حرکت و تحولی است که جامعه ما فاقد آن است. جامعه ما در اخذ تمدن امروزی مانند نوزادی است که به موجود بزرگتری می نگرد و حرکاتش را می آزماید بدون اینکه توانائی انجام آنرا داشته باشد. این جامعه به خوبي از نتایج مادی تمدن قرن ۲۰ مثل اتومبیل – هواپیمای مافوق صوت – ماهواره مخابراتی – ریش تراش برقی و غیره استفاده می کند ولی فرهنگش – آموزشش – و روابط اخلاقی و حقوقیش – با آن هماهنگی ندارد.معمار جزئی از این جماعت است و برای همین جماعت هم کار کند.
معمار امروز مثل بقیه، آدمی است صاحب فرهنگ قطعه قطعه شده، صاحب اخلاق متزلزل، صاحب ترجیح غیر منطقی – آدمی است مصرف کننده و محصولاتی که مصرف میکند بسیار متنوع چه بسا بسیاری از آنها زائد است. فقط فکر میکند خوشبختی و تکامل در رفاه بیشتر است و رفاه بیشتر از مصرف بیشتر ناشی میشود وصاحب کارش هم عیناً مانند او. محصولات مصرفی از سر تا سر جهان هجوم آورده اند و هر کدام به همراه خود نوعی سلیقه، نوعی اخلاق و حتی نوعی فرهنگ می آورند و این آدم به تناسب از هر چمن گلی می چیند. همانطور که در قسمت اول گفتم اگر معماری قوانینی ثابت داشت این تقلید اشکال نداشت، فرمول بود، قانون طبیعت بود و جواب در همه جا کم و بیش ثابت ولی معماری اینطور نیست شخص معمار و جامعه اوست که باید انتخاب کند و این انتخاب اگر به صورتی باشد که در بالا شرح دادم نتیجه اش وضع اسفناك يا خنده داری است که امروز می بینیم.
خوب امروز میخواهیم معمار تربیت کنیم دانشکده های ما مجبور هستند با ضوابط جامعه حرکت کنند. برای اینکه تعليم دهنده ها هم از جامعه خودمان هستند قضیه بدطوری به دور و تسلسل می افتد. مردم ما را می سازند و ما مردم را.
دانشکده محدودیت های زیاد دارد که مقداری مربوط به اوست. مقداری مربوط به مواد و انسانهائی که در اختیار دارد تا تربیت کند. گفتم در گذشته به علت یکنواختی فرهنگی و عدم فشارهای ناشی از جمعیت زیاد و نیازهای فوری، روابط اجتماعی به آرامی و بطور منطقی تحول می یافتند و کامل می شدند.
امروز اینطور نیست فرضاً جامعه ای که سریع پیش میرود، فوراً احتیاج به ساختمان دارد. دانشکده معماری فوراً باید معمار تربیت کند به تبع فوراً کنکور ترتیب داده میشود و فوراً ۹۰ نفر انتخاب میشوند. چرا چون در طبقه بندی اجتماعی به اندازه ۹۰ نفر جای خالی هست. این انتخاب طبیعی نیست نتیجه این است که مؤسسه ای مقداری ضوابط به عده ای یاد میدهد و آنها را به صورت تکنیسین هایی با الگوهای فرنگی در می آورد. اینها ادعای معماری دارند ادعای مواجهه با متافيزيك فرهنگی و روابط اجتماعی و تبدیل آن به فيزيك و عینیت مادی (ساختمان). ولی فقط کارگرانی هستند که مقداری قوانین میدانن.د روشن است که سرتاسر شهر را که نگاه کنیم عکس العمل این ترتیب دیده میشود هزاران مشکل و هزاران تناقض، در يك نقطه شهر تمام ساختمان از شیشه است کنارش تماماً بسته – اولی کاملا امریکایی است دومی بی شباهت به کارهای ایتالیایی نیست و سومی که از همه خنده دارتر است شبیه بناهای باستانی یونان است این ترجیح ها ریشه فرهنگی دارد معماری که اولی را ترجیح میدهد از فرهنگی دیگر تغذیه شده و دومی از یکی دیگر و همه درد در بی ریشه گی است. برای آنکه ما خودمان را نمی شناسیم.
دانشکده ها تا حدودی می توانند به ما فرهنگ لازم را بدهند، ریشه ها را بررسی کنند و موقعیت ما را در جامعه خودمان و جامعه ما را در مجموعه فرهنگ بشری لااقل به اندازه هایی که به حرفه معماری مربوط است ارزیابی کنند و امکانات تکنیکی را نه يك جانبه و فقط از نظر فنی و معماری بلکه با توجه به بافت اجتماعی تعلیم دهند. زیرا اشکال اساسی ما فرهنگ است نه تكنيك ما، با فرهنگ و با مغز اگر کار کنیم از تکنیک می توانیم استفاده بریم و گرنه تكنيك تنها يك شوخی است، به درد آدم بی تصمیم بی فرهنگ و بدون آموزش لازم و بی منطق نمیخورد.
اگر شما قرار بود دانشکده معماری را سر و سامان بدهید چکار می کردید؟
من قادر به سر و سامان دادن نیستم زیرا این کار تخصصی فوق العاده است و من نمی دانم. فقط میشود پیشنهادهایی کرد فرضا! اولین پیشنهاد با قبول کردن وضع موجود اجتماعی تصحیح انتخاب افراد و محدود نبودن به استفاده کامل از ظرفیت دانشکده معماری است .شاید درست باشد که در سال اول حتی بیش از ظرفیت دانشکده شاگرد پذیرفته شود و در سالهای بعد به تدریج فقط به افرادی که صاحب فرهنگ کافی و استعداد معماری باشند (با ضوابطی که مرتباً عوض شود) اجازه تحصیل معماری داده شود.
ممکن است این روش تلفات نیروی انسانی داشته باشد ولی من زیاد روی این اشکال تکیه نمیکنم زیرا میشود به طرقی از افراد درجه ۲ در پست های دیگر از قبیل تکنیسین ورزیده و غیره استفاده کرد. در ضمن دانشگاه همواره بایستی با مؤسسات برنامه ریز و تحقیقاتی در رابطه مستقیم باشد. همواره بایستی با موسسات برنامه ریز و تحقیقاتی در رابطه مستقیم باشد همواره بایستی تعادل کیفی و کمی راجع به تعداد و نحوه تربیت معماران رعایت شود. قسمتی از این وظیفه به عهده مؤسسات مسئول است که با کنترل، سرمایه گذاریهای عمیقی در نقاط مختلف مردم را به استفاده از خدمات متخصصین ترغیب کنند و دانشکده ها همراه با این تحول میتوانند برای آموزش برنامه ریزی کنند.
وظیفه مهم دانشگاه در يك تحولات و در جریان تحولات بودن است در معماری راهی بجز این نداریم که پیوسته ضوابط را با توجه به فرهنگ لازم عوض کنیم. فقط اصولی محکم و منطقی بر این ضوابط حاکم باشد .یادمان باشد ما جامعه ای در حال رشد هستیم و با امکاناتی مخصوص به خود بدانیم که مصرف کننده هستیم و سعی کنیم در مقابل این جریان سهمگین تمام مشخصات اخلاقی و طبیعی خود را از دست ندهیم. با مسائل به طور خودآگاه مواجه شویم مقصود این است که در يك مصاحبه ای این چنین نمیشود. راه حل های جزئی داد میشود .گفت گرفتاری کار کجاست میشود. گفت بحث بر سر سلیقه صاحبکار یا نفهمی معمار نیست، اینها معلول هستند معلول علتی بزرگتر، معلول زیربنای فرهنگی معلول هجوم تمدنی که با انسان این جامعه هنوز جوش نخورده و هر کس به اندازه امکاناتش مشغول آزمایش و تجربه است معلول علتهای اقتصادی ،معلول طرز فکر مصرف کنندگان بدون ضابطه اخلاقی و بدون معیارهای فکری فقط با معیار مادی است.شاید تعلیم دهنده ها بیش از بقیه مردم اجتماع مقصر نباشند آنها هم محصول چنین وضعی هستند و بیش از آنکه هستند نمی توانند تعليم بدهند.
مشکل معماران تنها به دانشکده ختم نمی شود بلکه بسیاری از معماران فوق العاده با استعداد پس از فارغ التحصیل شدن در مسیری می افتند که استعدادشان به هدر میرود.
کاملا درست است مدرسه معماری تنها اشکال ما نیست بلکه اشکال عمقی تر بعد از مدرسه است.طرز بکار گرفتن معمار در ایران کمابیش مانند خیلی مشاغل دچار اشکالات زیادی است.در بخش دولتی مهندسان خواه ناخواه تابع ضوابط سازمان بزرگی هستند. که وظائف فني آن تحت الشعاع ضوابط اداری و سیاسی است در این دستگاه معمار وقتی هم که خیلی خوب باشد غالباً مانند مهره ای هرز و تابع مقرراتی است که اگر در مورد شغل او دست و پا گیر نباشد. چندان مفید هم نیست و این عیب آن مقررات نیست. زیرا قوانین برحسب هدفهایی وضع میشوند و الزاماً معمار نمیتواند تابع آن هدف باشد. پس اشکال در عدم هماهنگی است و اشکال در اینکه بخش دولتی فقط از راه کانال مخصوص خودش میتواند کارها را انجام دهد – و به خاطر يك هدف مثلا فرهنگی یا اقتصادی جزئی، از مسیر کلی نه تنها منحرف نمیشود بلکه اعتنائی نیز به این مسائل ندارد و تازه قضاوت الویتهای فرهنگی و غیره اکثراً غلط از آب درمی آید. در بخش خصوصی همانطور که گفتم معمارها تابع این عامل هستند که از خدمات تخصصی آنها استفاده شود به عبارت بهتر بازار کار – بازار کار در کجا است، جائیکه سرمایه گذاری و رونق اقتصادی وجود دارد. اگر تعداد این مراکز سرمایه گذاری با تعداد معماران و توزیع عوامل نیروی انسانی متناسب باشد نتیجه به وجود آمدن ضوابط منطقی است چه از نظر دستمزدها چه از نظر بالا بودن سطح شعور فنی و چه از نظر خواستها و غیره.
ولی می دانیم این امر لااقل تا امروز بسیار نابسامان است. زیادی تعداد معماران در تهران دلیل همین امر است به زور که نمیشود معماری را به سمنان یا ساوه یا آباده فرستاد تا بازار کار نباشد معمار نمیرود. برای او امکان استفاده از خدماتش میسر نیست. تازه از نظر فرهنگی وقتی معماری در تهران با آن همه سرمایه گذاری فرهنگی می تواند زندگی کند. چرا به آباده برود و بدون استفاده از تسهیلات فقط سالی دو فیلم هندی و چهار فیلم فارسی ببیند در حالیکه هم قطارش در اینجا لااقل سالی هفت، هشت تا فستیوال درجه يك آخرین فیلمهای روز را می بیند به انضمام این که اینجا برایش امکان دارد کار بیشتری بکند. در سطح عالیتری که منطق فرهنگی و اقتصادی محل ترجیح میدهد این گرفتاری را دولت باید حل کند. سرمایه گذاری عمیقی در نقاط مختلف آن طور که يك جانبه نباشد و قادر باشد مردم را در سطح وسیعی منتفع سازد. شاید راه حل منطقی شدن بسیاری از روابط مصنوعی فعلی در کشور ما باشد.
ما زمانی میتوانیم معماری خوب داشته باشیم که فرهنگ خوب داشته باشیم و فرهنگ خوب با نهادهای اقتصادی و اجتماعی تأثیر متقابل دارند.
امروز که ما از الگوی قرن بیستمی تمدن میخواهیم استفاده کنیم باید با آموزش وسیعی انسانهای استفاده کننده از این تمدن را صاحب تشخیص و فرهنگ بسازیم و لااقل در این مدت طولانی سعی کنیم از ضوابط هرچه بیشتر منطقی و ساده و متناسب با ذات و طبیعت زمینی که بر آن زیست می کنیم و جامعه ای که در آن رشد می یابیم استفاده کنیم .